«شخصیت» یک «مفهوم انتزاعی» است، یعنی آن چیزی مثل انرژی در فیزیک است که قابل مشاهده نیست، بلکه آن از طریق ترکیب رفتار (Behavior) ، افکار (Thoughts) ، انگیزش (Motivation) ، هیجان (Emotion) و … استنباط میشود. شخصیت باعث تفاوت (Difference) کل افراد (انسانها) از همدیگر میشود. اما این تفاوتها فقط در بعضی «ویژگیها و خصوصیات» است. به عبارت دیگر افراد در خیلی از ویژگیهای شخصیتی به همدیگر شباهت دارند بنابراین شخصیت را میتوان از این جهت که «چگونه مردم با هم متفاوت هستند؟» و از جهت این که «در چه چیزی به همدیگر شباهت دارند؟» مورد مطالعه قرار داد.
شخصیت از دیدگاه مردم
واژه «شخصیت» در زبان روزمره مردم معانی گوناگونی دارد. یکی از معانی آن مربوط به هر نوع «صفت اخلاقی یا برجسته» است که سبب تمایز و برتری فردی نسبت به افراد دیگر میشود مثلا وقتی گفته نمیشود «او با شخصیت است» یعنی «او» فردی با ویژگیهایی است که میتواند افراد دیگر را با «کارآیی و جاذبه اجتماعی خود» تحت تأثیر قرار دهد. در درسهایی که با عنوان «پرورش شخصیت» تبلیغ و دایر میشود، سعی بر این است که به افراد مهارتهای اجتماعی بخصوصی یاد داده ، وضع ظاهر و شیوه سخن گفتن را بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعی در دیگران ایجاد کنند همچنین در برابر این کلمه ، کلمه «بیشخصیت» قرار دارد که به معنی داشتن «ویژگیهای منفی» است که البته به هم دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد، اما در جهت منفی.
در اجتماع گاهی به جای این کلمات از مترادف آنها «شخصیت خوب یا بد» صحبت میشود که هر یک ویژگیهایی را میرسانند و گاهی از کلمه شخصیت به منظور توصیف بارزترین ویژگی افراد استفاده میشود مثلا وقتی گفته میشود«او پرخاشگر است» یعنی ویژگی و خصوصیت غالب «او» پرخاشگری است. در کنار این موضوعات گاهی کلمه شخصیت جهت «احترام» به چهرههای مشهور و صاحب صلاحیت «علمی ، اخلاقی یا سیاسی» بکار میرود نظیر «شخصیت سیاسی ، شخصیت مذهبی و شخصیت هنری و …».
شخصیت از دیدگاه روانشناسی
دیدگاه روانشناسی در مورد «شخصیت» چیزی متفاوت از دیدگاههای «مردم و جامعه» است در روانشناسی افراد به گروههای «با شخصیت و بیشخصیت» یا«شخصیت خوب و شخصیت بد» تقسیم نمیشوند؛ بلکه از نظر این علم همه افراد دارای «شخصیت» هستند که باید به صورت «علمی» مورد مطالعه قرار گیرد این دیدگاه به«شخصیت و انسان» باعث پیدایش نظریههای متعددی از جمله : «نظریه روانکاوی کلاسیک (Classical Psychoanaly Theory) ، نظریه روانکاوی نوین (Neopsychoanalytic Theory) ، نظریه انسان گرایی (Humanistis Theory) ، نظریه شناختی (Cognitive Theory) ، نظریه یادگیری اجتماعی (Social-learning Theory) و … » در حوزه مطالعه این گرایش از علم روانشناسی شده است.
نقش وراثت زیستی در رشد شخصیت
وراثت به منزله مواد خام شخصیت است. این مواد به اشکال مختلف شکل میپذیرند. بعضی از همانندیهای موجود در شخصیت و فرهنگ انسان ناشی از وراثت است، مثلا هر گروه انسانی ، مجموعه نیازها و قابلیتهای زیستی مشترک و یکسانی به ارث میبرد. این نیازها ، شامل اکسیژن ، غذا ، آب ، استراحت ، فعالیت ، خواب ، پرهیز از شرایط هولناک و اجتناب از درد و نظایر آن است.
اهمیت محیط طبیعی در رشد شخصیت
محیط طبیعی نیز بر شخصیت تأثیر میگذارد، زیرا افراد تا حد وسیعی سطح کارآیی خود را که برای حفظ حیاتش ضروری است، از محیط میگیرد واقعیت امر این است که در هر محیط طبیعی ، انواع مختلف شخصیت و فرهنگ ، و در محیطهای طبیعی کاملاً متفاوت ، فرهنگهای مشابهی ملاحظه میشوند.
اهمیت تجارب شخصی در رشد شخصیت
چرا کودکانی که در یک خانواده پرورش مییابند، حتی اگر تجربههای یکسانی هم داشته باشند، با یکدیگر متفاوتاند؟ نکته مهم این است که آنان تجربههای یکسانی نداشته ، بلکه در معرض تجربههای اجتماعی از برخی جهات مشابه و از برخی جهات نامشابه قرار گرفتهاند. تجربه هرکس بیهمتاست. بدین معنا که هیچ کس دیگر بطور کامل ، نظیر آن تجربه را ندارد. یادداشت دقیق تجربههای روزانه کودکان یک خانواده میتواند گوناگونی تجربههای آنان را به خوبی آشکار سازد. هر کودک اولاً ، وراثت زیستی بیهمتایی دارد که کسی دیگر عینا نظیر آن را ندارد، ثانیاً ، از مجموعه بیهمتای تجربههای زندگی برخوردار است که باز ، کسی دیگر ، عینا از آن برخوردار نیست.
شخصیت از دیدگاه مردم
واژه «شخصیت» در زبان روزمره مردم معانی گوناگونی دارد. یکی از معانی آن مربوط به هر نوع «صفت اخلاقی یا برجسته» است که سبب تمایز و برتری فردی نسبت به افراد دیگر میشود مثلا وقتی گفته نمیشود «او با شخصیت است» یعنی «او» فردی با ویژگیهایی است که میتواند افراد دیگر را با «کارآیی و جاذبه اجتماعی خود» تحت تأثیر قرار دهد. در درسهایی که با عنوان «پرورش شخصیت» تبلیغ و دایر میشود، سعی بر این است که به افراد مهارتهای اجتماعی بخصوصی یاد داده ، وضع ظاهر و شیوه سخن گفتن را بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعی در دیگران ایجاد کنند همچنین در برابر این کلمه ، کلمه «بیشخصیت» قرار دارد که به معنی داشتن «ویژگیهای منفی» است که البته به هم دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد، اما در جهت منفی.
در اجتماع گاهی به جای این کلمات از مترادف آنها «شخصیت خوب یا بد» صحبت میشود که هر یک ویژگیهایی را میرسانند و گاهی از کلمه شخصیت به منظور توصیف بارزترین ویژگی افراد استفاده میشود مثلا وقتی گفته میشود«او پرخاشگر است» یعنی ویژگی و خصوصیت غالب «او» پرخاشگری است. در کنار این موضوعات گاهی کلمه شخصیت جهت «احترام» به چهرههای مشهور و صاحب صلاحیت «علمی ، اخلاقی یا سیاسی» بکار میرود نظیر «شخصیت سیاسی ، شخصیت مذهبی و شخصیت هنری و …».
شخصیت از دیدگاه روانشناسی
دیدگاه روانشناسی در مورد «شخصیت» چیزی متفاوت از دیدگاههای «مردم و جامعه» است در روانشناسی افراد به گروههای «با شخصیت و بیشخصیت» یا«شخصیت خوب و شخصیت بد» تقسیم نمیشوند؛ بلکه از نظر این علم همه افراد دارای «شخصیت» هستند که باید به صورت «علمی» مورد مطالعه قرار گیرد این دیدگاه به«شخصیت و انسان» باعث پیدایش نظریههای متعددی از جمله : «نظریه روانکاوی کلاسیک (Classical Psychoanaly Theory) ، نظریه روانکاوی نوین (Neopsychoanalytic Theory) ، نظریه انسان گرایی (Humanistis Theory) ، نظریه شناختی (Cognitive Theory) ، نظریه یادگیری اجتماعی (Social-learning Theory) و … » در حوزه مطالعه این گرایش از علم روانشناسی شده است.
نقش وراثت زیستی در رشد شخصیت
وراثت به منزله مواد خام شخصیت است. این مواد به اشکال مختلف شکل میپذیرند. بعضی از همانندیهای موجود در شخصیت و فرهنگ انسان ناشی از وراثت است، مثلا هر گروه انسانی ، مجموعه نیازها و قابلیتهای زیستی مشترک و یکسانی به ارث میبرد. این نیازها ، شامل اکسیژن ، غذا ، آب ، استراحت ، فعالیت ، خواب ، پرهیز از شرایط هولناک و اجتناب از درد و نظایر آن است.
اهمیت محیط طبیعی در رشد شخصیت
محیط طبیعی نیز بر شخصیت تأثیر میگذارد، زیرا افراد تا حد وسیعی سطح کارآیی خود را که برای حفظ حیاتش ضروری است، از محیط میگیرد واقعیت امر این است که در هر محیط طبیعی ، انواع مختلف شخصیت و فرهنگ ، و در محیطهای طبیعی کاملاً متفاوت ، فرهنگهای مشابهی ملاحظه میشوند.
اهمیت تجارب شخصی در رشد شخصیت
چرا کودکانی که در یک خانواده پرورش مییابند، حتی اگر تجربههای یکسانی هم داشته باشند، با یکدیگر متفاوتاند؟ نکته مهم این است که آنان تجربههای یکسانی نداشته ، بلکه در معرض تجربههای اجتماعی از برخی جهات مشابه و از برخی جهات نامشابه قرار گرفتهاند. تجربه هرکس بیهمتاست. بدین معنا که هیچ کس دیگر بطور کامل ، نظیر آن تجربه را ندارد. یادداشت دقیق تجربههای روزانه کودکان یک خانواده میتواند گوناگونی تجربههای آنان را به خوبی آشکار سازد. هر کودک اولاً ، وراثت زیستی بیهمتایی دارد که کسی دیگر عینا نظیر آن را ندارد، ثانیاً ، از مجموعه بیهمتای تجربههای زندگی برخوردار است که باز ، کسی دیگر ، عینا از آن برخوردار نیست.
نظرات شما عزیزان: