سیبادو
ما را حمایت کنید
 
سیبادو
گاهی وقت ها اتفاق هایی می افته که ...

مدتیه حوصله نوشتن ندارم، اما امروز برنامه ای منو یاد آرزوهای سالهای دور انداخت. دلم سوخت از اینکه خیلی ازش دور شدم. شاید یه دلیلش سن باشه. آدما هر چی بزرگتر میشن محتاط تر و محافظه کارتر میشن. یکسری از ویژگیهای اخلاقی آدمها تغییرناپذیره و فقط عمقش یا شکل ظاهریش عوض میشه. مثلا تو بازیهای بچگی نمی دونم سر چی، همیشه لیدر بودم، اینکه چی بازی کنیم، قواعد بازی چی باشه، کیا یارم باشن و ... و جالب اینه که هیچ وقت راضی نبودم، همیشه فکر می کردم اگر جای بقیه باشم بیشتر از بازی لذت می برم واسه همین خیلی وقتا خودم می کشیدم تو حاشیه، البته در این مواقع بیشتر لیدر بودم :))) چون یکی اسمی میشد لیدر اما از خودم خط می گرفت! 

همیشه دلم میخواست عضو یک گروه باشم، گروه واقعی، از اینایی که من توش مطرح نباشه، واقعا هم توی هیچ کار گروهی مهم نبود که اگر کاری رو من انجام میدم به اسم خودم تموم نشه، اما همیشه هم متوقع بودم که قدرم رو بدونن!! به نظر خودم ساخته شدم واسه کارای گروهی. 

هر چی بود هیچ وقت راضی نبودم، همیشه از چیزی که بودم اونقدر انتظار داشتم که تو رسیدن به اون انتظارها خودمو زجر دادم. 

خستم می کنه، حتی الان که بهش فکر می کنم، 

به نظرم آدما همیشه باید در سن خودشون زندگی کنن،! یه وقتایی فکر می کنم بچه که بودم بزرگ بودم! الان کودک درونم رو بیشتر حس می کنم، کلی زندگی می کنیم با هم! سر این حرف یکی بهم گفت نکنه فکر کردی بنجامین باتن هستی!

بزرگتر که شدم تصمیم گرفتم پزشک یا پرستار شم، چون دلم میخواست برم تو گروههای خدمت به مناطق محروم و مستضعف و بالاخص آرزو داشتم برم فلسطین! چیه عجیبه؟ خیلی جدی گفتم! البته جز خودم کسی از فکرم خبر نداشت وگرنه نیشش تا بناگوش باز میشد.

مدتی نگذشت که فهمیدم اصلا خون ببینم یکی باید خودمو جمع کنه؛ منو چه به پرستاری و پزشکی و ...بعد هم که اصلا نرفتم گرایشهای پزشکی و ... حسرت خیلی چیزای دیگه هم تو دلم موند  مثل ورزش حرفه ای و ...! شک ندارم اگه دنبالش رفته بودم موفق بودم، اما...

می فهمم افسردگی یعنی چی

بدتر از هم وقتی که مدام آدمهایی با آرزوهای کوچیک می بینم، کوچیک یعنی بی ارزش، می دونم خیلی ها ممکنه بگن ارزش ها نسبی میشه، اما نیست، آرزوی بزرگ یا فکر بزرگ باید به اندازه منزلت انسان بزرگ باشه.

هر وقت آدمهایی می بینم که از آدمیت به دورند، میشم اینی که الان شدم

دنیایی که آرزوش رو دارم خیلی متفاوته از دنیایی که می بنیم، تا به حال شده دلتون بخواد جای کسی باشید؟ اگه شده احتمالا کمتر دچار مشکلات روحی میشید، چون مشکل بزرگتر وقتیه که اونقدر ایده ال فکر می کنی که هیچ کس رو پیدا نمی کنی که محض کم کردن روی خودت، بگی کاش جای فلانی بودم، و این یعنی شروع بحران شخصی! یعنی جایی که احدی نمی تونه جالب توجه باشه، یعنی دنیای بدون جذابیت، یعنی افسردگی...

اما برعکس، کافیه یه ویژگی انسانی تو وجود کسی پیدا بشه، میشم سرشار از انرژی. انگار که کسی تو دنیا به خوشی من نیست


امیدوارم روزگار شما به شادی با ارزشی بگذره.




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ 17 اسفند 1391برچسب:, توسط سیبادو