یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید، زبان به
شکایت گشود و باعث نا امیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی
در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه که باعث آزارشان می شود را بنویسد و در مورد آنها
بحث و تبادل نظر کنند. زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سر خود را بلند کند، شروع کرد به
نوشتن. مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت
خیره ماند ... اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد. شوهرش در
هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود : "دوستت دارم عزیزم"
نظرات شما عزیزان: