در بیابان بلا نقاش پیر ..... نقشی از یک لاله در آتش کشید
گفتمش این رنج سوزش از چه روست ؟ .... گفت از دردی که در خاکش کشید
مشک گریانی بدیدم در فرات .... در میان رود پرآبش کشید
گفتمش اشک نگاه او ز چیست ؟ ..... گفت از رنجی که سقایش کشید
خیمه هایی را بدیدم روی خاک ..... کز بر آنها قلب سوزانی کشید
گفتمش این سوز دلها را چراست ؟ ..... گفت از آهی که طفلانش کشید
آسمانی را بدیدم پر خروش .... در بر و بالا و اطرافش کشید
گفتمش طوفان و غرش بهر چیست ؟ .... گفت زینب بر سر خصمش کشید
مادری را با نگاه پر ز اشک .... در میان دشت پر خونش کشید
گفتمش این موج اشک و گریه چیست ؟ .... گفت از دردی که فرزندش کشید
گفتمش این کوله بار رنج را ..... پس چه کس بر دوش و بر جانشکشید ؟
در سکوت و با قلمویش به اشک ..... او حسین و نور سیمایش کشید
نظرات شما عزیزان: