ما را حمایت کنید
 
سیبادو

بسم الله النور...

شاید کلام اخر باشد زیرا هر زمان بغضی بزرگ راه نفس کشیدنت را می بندد بغضی که از تلخی این روزگار است وقتی نمی توانم همانند کبک سرم را در برف فرو کنم و فقط دنیای خودم را ببینم هر چه بیشتر پیش میرویی آگاهیت بیشتر می شود به طبع دردهایت هم زیادتر می شود...همیشه می گویند جهالت بیش از هر چیزی برای تو ارامش به ارمغان می آورد...اگر آگاه باش مطلب را میگیری

عزیزی که می خواهی این مطلب را بخوانی این مطلب همان حرفهای ناگفته ای است که سر به ابتذال گفتن فرود نمی اورد...برو و با دلت باز گرد انگاه تمام این حرفها را بخوان تا "دردهایم" را بهتر درک کنی...

این حرفها مجموعه ای از تمام تجربیات سالهای و خودم و عزیزانی است که با تمام انها در ارتباط  بودم....مجموعه ای از سلوکهایی است که از استادان عزیزم یاد گرفتم...

بعد از این کلام اخر شاید تا مدتها نتوانم بیایم شاید دیگر عمری نبود و اگر باشد فرصتی می خواهم برای احیای وجودم

همه چیز از محرم سال 1389شروع شد...از ان سال زندگی من و تعدادی از دوستان عزیزم"که همیشه با کلامشان موجب ارامش من می شوند و ذره ای تا به امروز مرا رنجیده خاطر نکرده اند" به سراشیبی افتاد...به قول شاعر:ما از زخم به خودمان می پیچیدیم و همگی تصور می کردند ما می رقصیم...خاطرم می آید به خاطر یک شکست روحی بزرگ که برایمان نقطه عطفی شد با خودمان عهد بستیم برسیم به انچه اولیای خدا نامش را نهاده اند "معرفت"...با خود عهد بستیم با قلممان و کلاممان ارامش را به دلهای انانی که روزی گذر می کنند از زندگیمان بدون هیچ چشم داشتی باز گردانیم به تلافی ارامشی که تمام "ادماهای خاکستری" دنیایمان از ما گرفتند...

اما این میان قلبمان ازارهای زیادی دید و امروز به این حقیقت رسیده ام برای "رسیدن به معرفت"باید رنجهای زیادی را ببینی یا به قولی انقدر باید "بی معرفتیها" را ببینی تا بدانی معرفت چیست....

از همان سال بود از خود می پرسیدم درد امام حسین "تشنگی " بود...؟ایا آن عذاب بزرگی که از ان حرف میزنیم همان "زخمهای تن ایشان"بود؟

اما نه زخمهای تن یک نفر و تشنگیش نمیتواند یک نفر را هزاران سال زنده نگاه دارد...انچه که "حسین(ع)" را زنده و جاودان کرد "قلب شکسته ی "او بود عذاب قلبش بزرگتر از عذاب جسمش بود...امشب وقتی زیارت عاشورا را می خواندنم انچه اشکهای مرا جاری کرد این بود که "حسین" دل به بودن و لبیک چند نفر بسته بود وچه حالی شد که "همانهایی که ادعا می کردند مسلمانند" او را تنها رها کردند...همانهایی او را رها کردند که خوشان از دعوت کرده بودند و قول یاری به او داده بودند...همان هایی که از دور ایستادند و نظاره گر شدند وقتی حسین شهید شد "برایش گریه کردند"...از سالی که قلب شکسته را تجربه کردم وقتی سوز جگر را چشیدم به مصداقی خیلی خیلی خیلی کوچکتر از قلبی که از "حسین" شکستند از ان شب هر بار که زیارت عاشورا می خوانم این قلب شکسته ی "حسین" و رنجهایش است که قلب مرا به درد می آورد ....

یک بار سرت را بلند کن به این دنیای اطرافت خیره شو...مطئنم از این دل شکستنها زیاد دیده ای از این ادمهایی که با شوق به سوی تو می آیند و عهدی میبندند و آنگاه با قلبی شکسته و بغضی فرو خورده تو را رها می کنند...همان انسانهایی که بی آنکه کفشهای تو را بپوشند و به جای تو راه بروند برای راه رفتنت نظر می دهند بی آنکه در جایگاه تو باشند و دلیل کارهای تو را بدانند "تهمتی" را روانه ی تو می کنند بی آنکه بدانند تو هم یک انسانی و دلی داری.....

امشب دیگر قلمم بعد از سالها"وحشی " شده است و میخواهد تمام بغضهایش را بگویید...دیگر تاب تحمل این مردمان دین نما را ندارد سالها سکوت کردم چون حرفهایم سر به ابتذال گفتن نمی آوردند اما رنجهایی که شاهدش بودم مرا وادار به نوشتن کرد که حتی اگر فقط یک نفر با خواندن این دل نوشته از خود بپرسد:راستی چه بر سرمان امده کجاییم؟چه میکنیم؟ و اگر به ناحق حقی را از دلی پایمال کرده و به دلجویی بپردازد برایم کافی است...

فرزند آدم!یک چیز را روی این کره ی خاکی فراموش مکن:هر شخصی که سر راه تو قرار میگیرد فقط یک ازمایش از جانب خداست...هر شرایطی که برای تو پیش می آید قطعا حکمتی را دارد

اولیای دینمان قبل از هر چیز کلامشان با ما معرفت دل بود ازار ندادن حتی یک حیوان چه برسد به ادمی...دست بنده ای را گرفتن و گره از کارش گشودن نه شکستن وجودش...نه تهمت ناروا زدن نه بردن آبروی بنده ای نه دلی را وعده دادن و بعد شکستنش...نه خود را در دین برتر دانستن و تحقیر اطرافیانت با این کلام که من پاکم اگر با باشم ناپاکم و دلی را بشکنی و "آه" قلب شکسته ای را بلند کنی...کاش به جای دین پدارنمان که میگفتن مسلمانی به تو ارث رسیده پس تو هم مسلمانی ذره ای مسلمان بودن و مومن بودن را از رنج خود بدست می اوردیم...

این روزها قلب یک عزیزی سخت شکسته است...قلب من هم با او به درد آمدوقتی برایم سخن می گفت که کسی را انتخاب کرده که به قول خودش از "مومنین" است...بعد از تمام روزهای سختی که گذرانده بود دلش خوش بود یکی از مردان خدا به دادخواهی ابرویش امده است...چه در جواب اشکهایش می گفتم وقتی این عزیز را با وعده هایش دلگرم ساخته بود و بعد از روزها بیخبری رهایش کرده بود به امان خدا....چه در جواب این عزیز میگفتم  وقتی از نزدیک میدیدم حتی "اشکهای "این دختر به تمسخر گرفته شده است....چه در جواب این عزیز میگفتم وقتی میدیدم "مومن خدا"!!!  برای روزهایی که مهمان "حسین"بود حتی با یک پیام برای  کسی که او را به وعده هایش دلخوش کرده بود به او نگفت "اگر عاشقم اگر تو را عشق خود خطاب کردم پس باید موجب آرامشت شوم...اینجا به یادت هستم اصلا اشنا نه یک غریبه که من مشکلاتت را دیده ام حال که من اینجایم به یادت هستم و یکبار به جای تو می روم زیارت...شما به من بگویید با کدام دل عاشق از پیش "حسین" برگشت که وقتی آمد...حکم پاکی خود را صادر کرد و به آنکه چشم انتظارش بود گفت "ناپاک" و رفت....

من مانده ام و عزیزی که روحش در هم شکسته...چشم امیدی به هیچ چیز ندارد...از کدام عشق "حسین" برایش بگویم تا ارامش کنم....

دوستان عزیزم...یک کلام حرف دل برایت گفتم تا بدانی به ولله در دین ناب محمدی دلشکستن و رنجش جایی ندارد...معرفت داشتن و با خدا بودن تنها "سر به سجده " گذاشتن نیست...

تو را به خدا سوگند "خاکستری " نباش انقدر ها هم که فکر میکنی فرصتی برای ماندن نداریم...التماس دعا

ساعت4:35 صبح-به قلم ساکار یکتا

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ 19 دی 1391برچسب:, توسط سیبادو