سیبادو
ما را حمایت کنید
 
سیبادو

دلم تنگ است

نمی دانم از تنهایی پناه آرم کدامین سوی

پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان

محتاج مهر توست.

نمی دانم چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من

به دنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه

می جویم پناه شانه هایت را

که شاید اندکی آرام گیرد دل.

دلم تنگ است و تنهایی به لب می آورد جانم

بیا تا با تو گویم از هیاهوی غریب دل که بی پروا

تلنگر می زند بر من و می گوید به من

نزدیک نزدیکی.

به دنبال تو می گردم

به سویت پیش می آیم.

چه شیرین است

پر از احساس یک خوشبختی نابم.

پر از امید سبز خوب دیدارم.

و می خواهم که نامت را بر سینه بنگارم.

ونجوایی کنم در دل و گویم تا ابد دوستت دارم


بوسه یعنی لذت دلدادگی ، لذت از شب لذت از دیوانگی ، بوسه آغازی برای ما شدن ، لحظه ای با دلبری تنها شدن ، بوسه آتش می زند بر جسم و جان ، بوسه یعنی عشق من با من بمان.


هیچ چیز سخت تر از انتظار نیست ، آن هم انتظار لحظه

ای که یک آشنا صدایت کند و به تو بفهماند که دوستت

دارد اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به آن لحظه

زیبا می ارزد ، پس انتظار می کشم تا آن لحظه زیبا نصیبم شود .


چنان لحظه های سرد تنهایی میگذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم.
همچنان عمر میگذرد ولی هنوز باور ندارم که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم است .
همچنان زندگی ساز خودش را میزند ولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد.
همچنان در حسرت بهار نشسته ام ، اما نمیدانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشته ام .
این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر میکند اما نمیداند حتی این بهانه ها نیز دیگر به یاری او نمی آید .
همچنان هوای چشمهایم گریان است ، روزها بارانیست و شبها طوفانیست.
همچنان این لحظه های نفسگیر زندگی را میگذرانم اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ امیدی در قلبم نیست.
امید من دیروز بود که گذشت ، امید من فرداست که از فردا نیز نا امیدم.
دیروز هر چه بود گذشت ، اما هر چه پیش خواهد آمد دیگر نخواهد گذشت و در دلم باقی خواهد ماند.
همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک میفهمم که پرپرم.
همچنان از آواز بی صدای پرنده در قفس میفهمم که من نیز در قفسی به بزرگی دنیا اسیرم!
همچنان از سکوت سرد شبانه میفهمم که آسمان بی مهتاب است و امشب نیز شب دلگیریست !
کسی نیست که به داد این دل برسد ، هر کسی به داد دل خودش میرسد،به داد و فریاد این دل تنها نمیرسد.
همچنان باید درون خودم فریاد بزنم ، درون خودم اشک بریزم و ناله کنم .
ای خدا تو شاهد روزگار من باش ، و بیا این درد بی درمان مرا درمان کن.
دلم میخواهد شاد باشم ، اما شادی جای دیگری اسیر است.
دلم میخواهد امیدوار باشم ، اما امید من خواب است .
همچنان لحظه های سرد زندگی میگذرد اما هنوز باور ندارم که وجودم از سردی لحظه ها یخ زده است.

می نویسم تنها به یاد او و برای او ... می نویسم به یاد روزهای شیرین انتظار، به یاد لحظه های فراق و چشمان منتظر ... می نویسم به یاد او که عشق را در نهان خانه ی جانم گذاشت و واژه ی شیرین انتظار را به من آموخت. به راستی که انتظار چه زیباست ... چه زیباست آن چشمانی که هر روز چشم به راه معشوق می ماند و چه پاک و مقدس است آن دلی که هر لحظه برای معشوق بتپد.تقدیم به تنهاترین ستاره ی زندگیم

 


 

 

 

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم

یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم

یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم

یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم

یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم طلب سوختن بال و پر کس نکنیم

ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟ یاد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم

گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک

این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار به تو ای عشق تو ای یار به تو ای بهر نیاز

یاد من هست که د یگر دل من تنها نیست یاد من هست که دیگر دل تو مال من است

یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز

یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم

 
 

 

 

 

 

بر لب جویی و در کنار کسی که دوستش داشتم نشسته بودم.کف دستش را در جوی فرو برد و آن را بیرون آورده و به من نشان داد و گفت:آبی که کف دستم جای گرفته میبینی؟این نشانه عشق من است!

و به راستی چنین بود...مادامیکه دستانمان را با دقت باز نگه داریم آب در کف دستها باقی میماند.اما اگر انگشتانمان را سفت و سخت به هم بچسبانیم و و سعی کنیم که آبها را به اجبار در دستهایمان نگه داریم یک قطره آب هم در کف دستهایمان باقی نمی ماند.

اینست بزرگترین اشتباهی که مردم در هنگام عاشق شدن مرتکب میشوند...آنها میخواهند عشق را به اجبار حفظ کنند...به او امر کنند ...از او انتظار دارند...او را محدود میکنن...

بدینگونه است که عشقشان همچون همان آبها با کوچکترین تکانی از بین میرود و نابود میشود...

عشق باید آزاد باشد ...شما نمیتوانید طبیعت عشق را تغییر دهید...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, توسط سیبادو